-
کلام خدا
سهشنبه 18 مهرماه سال 1385 16:33
هویج مینویسه: انسان همانگونه که خیر را می جوید شر را نیز میطلبد و انسان بسیار بی صبر است. <<سوره اسراء - آیه ۱۱>>
-
میلاد کریم اهل بیت مبارک باد
یکشنبه 16 مهرماه سال 1385 10:37
ای مولود خجسته رمضان! ای بدر تمام ماه خدا! تو تنهاترین فرزند رمضانی و آسمان، در پیشگاه کرم و بخشش تو، با این همه ابرهای باران زایش، گمشده ای غریب بیش نیست. رسول رحمت، تو را بر شانه های خویش سوار می کرد و بر تو مباهات مینمود. تو ادامه محمد (ص) و کرانه علی (ع) هستی. تو امام مایی و ما مُرید و دلداده تو. و اینک در بهار...
-
امان از شیطان
شنبه 15 مهرماه سال 1385 12:49
هویج مینویسیه: دیروز شیطان را دیدم. در حوالی میدان بساطش را پهن کرده بود؛ فریب میفروخت. مردم دورش جمع شده بودند، هیاهو میکردند و هول میزدند و بیشتر میخواستند. توی بساطش همه چیز بود: غرور، حرص،دروغ و خیانت، جاهطلبی و ... هر کس چیزی میخرید و در ازایش چیزی میداد. بعضیها تکهای از قلبشان را میدادند و بعضی...
-
داستان نیش عقرب
چهارشنبه 12 مهرماه سال 1385 11:08
روزی مردی عقربی را دید که درون آب دست و پا می زند، تصمیم گرفت عقرب را نجات دهد اما عقرب انگشت او را نیش زد. مرد باز هم سعی کرد عقرب را از آب بیرون بیاورد اما عقرب بار دیگر او را نیش زد. رهگذری او را دید و پرسید : چرا عقربی را که نیش می زند نجات میدهی؟ مرد پاسخ داد: این طبیعت عقرب است که نیش بزند ولی طبیعت من اینست که...
-
سیب، میوه بهشت
دوشنبه 10 مهرماه سال 1385 05:47
هویج مینویسه: یه شب تو یه باغ سییب بادی شروع به وزیدن کرد. برگها شرع به رقصیدن و سیبها شروع به سماع. میون این رقص و سماع یکی از سیبها از شاخه جدا شد و سقوط کرد. اولش نفهمید چی شده، چون اصلا تو این دنیا نبود که بفهمه. یواش یواش متوجه شد که از مبدا خودش جدا شده و سرنوشت دیگه ای داره به سراغش میاد و با خودش اندیشید که...
-
خدایا جز تو هیچکس و ندارم
شنبه 8 مهرماه سال 1385 23:56
و به من گفته شده : اگر خدا زیانی به تو برساند ، کسی غیر از خود او نمی تواند بر طرف سازد. و اگر برای تو خیری را اراده کند ، کسی نمیتواند مانع فضل او بشود . فضل و رحمتش را به هرکس از بندگانش که بخواهد میرساند و او بسیار آمرزنده و رحیم است. سوره مبارکه یونس ( آیه صد و هفت ) هویج عزیزم... هیچ وقت به قدرت عظیم خدا شک نکردم...
-
کوهنورد تنها
شنبه 8 مهرماه سال 1385 05:38
هویج مینوسه: "شبی سرد وتاریک، مردی کوهنورد تصمیم به فتح قله ای بلند میگیره. بند کفشش رو محکم میکنه و از خونه میزنه بیرون: خدایا به امید تو. خلاصه شروع به بالا رفتن میکنه ، هی بالا و بالاتر میرفت... ناگهان بین راه پاش لیز خورد و سقوط کرد.همونطور که داشت پایین می اومد، فریاد میزد و ناله میکرد... ناگهان طناب به دور کمرش...
-
شاد بودنم سخته...
پنجشنبه 6 مهرماه سال 1385 22:49
هویج راست میگه. خنده دوای هر دردیه . هنر خندوندن مردم ، هنر بزرگیه که هویج کوچولو بلده ! شما ندیدین اما من بارها لذتشو بردم. ازت ممنونم هویج جون . اماباید بدونین ،هویج خان یه هنر بزرگ دیگه هم داره . اونم اینه که تا میزنم تو جاده خاکی ، برم میگردونه ! دفعه اولش نیست ! همیشه ممنونشم . . . بیا ای نازنین تا شاد باشیم بیا...
-
خنده دوای هر دردیه
پنجشنبه 6 مهرماه سال 1385 09:19
هویج مینوسه: بچه ها اکثرا این لطیفه رو شنیدن که یه روز بچه هویجی با مامانش میره خیابون، یهو وسط راه به مامانش میگه: مامان...مامان من آب هویج دارم...(همه بخندین دیگه، واسه خنده گفتما) اما چه ربطی داره به ماجراهای این دو تا؟؟؟ اولا که ربطش تو بی ربطیشه. ثانیا، واسه اینه که این نوشته با گل لبخند شما زیبا بشه( مخصوصا با...
-
فرشته بی کار
سهشنبه 4 مهرماه سال 1385 23:59
روزی مردی خواب عجیبی دید . دید که رفته پیش فرشته ها و به کارهای اونها نگاه میکند. هنگام ورود ،دسته بزرگی از فرشتگان را دید که سخت مشغول کارند و تند تند نامه هایی را که توسط پیکها از زمین میرسند ، باز میکنند و آنها را داخل جعبه هایی میگذارند. مرد از فرشته ای پرسید : شما دارید چی کار میکنید ؟ فرشته در حالی که داشت نامه...
-
باز یه شب دیگه...
دوشنبه 3 مهرماه سال 1385 22:18
اکنون رخت به سراچه آسمانی دیگر خواهم کشید. آسمان آخرین که ستاره تنهای آن توئی. آسمان روشن سر پوش بلورین باغی که تو تنها گل آن ، تنها زنبور آنی . باغی که تو تنها درخت آنی و بر آن درخت گلی است یگانه که توئی. ای آسمان و درخت و باغ من ، گل و زنبورو کندوی من! با زمزمه تو اکنون رخت به گستره خوابی خواهم کشید که تنها رویای آن...
-
ماه رمضون و یه دنیا خاطره...
شنبه 1 مهرماه سال 1385 22:56
فردا ماه رمضونه... به قول یکی... در آسمون واز و این همه ناز؟؟؟ بجنبین ، شاید ماه رمضون دیگه نبودیما!!!
-
پرواز نیلوفری...
یکشنبه 26 شهریورماه سال 1385 19:37
سیب کوچولو توی باغ ،زیر درخت نشسته بود و به کبوترا نگاه می کرد. پیش خودش فکر کرد : چه خوب میشد اگه ما هم مثل کبوترا پرواز میکردیم . اونوقت بدون هیچ مشکلی ، هر جا که می خواستی می رفتی. پیش هر کسی که دوسش داری ، هر جا که دلت میخواد. چه خوب میشد... از جاش بلند شد ، رفت روی تپه ای که کبوترا داشتن دونه میخوردن. چشماشو بست...
-
خدایا شکرت...
شنبه 25 شهریورماه سال 1385 17:53
من از خدا خواستم به من توان و نیرو دهد و او بر سر من مشکلاتی قرار داد تا نیرومند شوم. من از خدا خواستم به من عقل و خرد دهد و او پیش پایم مسائلی گذاشت تا آنها را حل کنم. من از خدا خواستم به من ثروت عطا کند و او به من فکر داد تا برای رفاهم بیشتر تلاش کنم. من از خدا خواستم به من شهامت دهد و او خطراتی در زندگیم پدید آورد...
-
نمیماند دگر هیچ
سهشنبه 21 شهریورماه سال 1385 13:26
کسی دیگر نمی کوبد درِ این خانه متروک را کسی دیگر نمی پرسد چرا تنهای تنهایم؟ ومن چون شمع می سوزم و دیگر هیچ چیز از من نمی ماند و من گریان و نالانم و من تنهای تنهایم درون کلبه خاموش خویش اما کسی حال من غمگین نمی پرسد و من دریای پر اشکم که طوفانی به دل دارم درون سینه پر جوش خویش اما کسی حال من تنها نمی پرسد و من چون تک...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 19 شهریورماه سال 1385 18:03
مگه چیه؟ عکس به این قشنگی... هویج عزیزم ، این قصه رو چند وقت پیش خوندم ،گرچه قصه نیست،واقعیه، برام جالب بود. ببین یه خواهر و برادر چقدر میتونن همدیگرو دوست داشته باشن.مثل من و تو... سالها پیش پسری به بیماری عجیب و سختی دچار شده بود و تنها شانس زنده موندنش انتقال کمی از خون خانوادش به او بود. او فقط یک خواهر 5 ساله...
-
عیدتون مبارک
شنبه 18 شهریورماه سال 1385 09:53
سلام علی آل یاسین هویج مینویسه: سلام! امروز نیمه شعبان ولادت منجی عالم بشریت، صاحب عصر و زمان، مهدی موعود (عج) است. این عید بر تمام عاشقان آن حضرت مبارک و تهنیت باد. من به سیب گفته بودم که تا مدتی قصد ندارم چیزی بنویسم ، ولی چون میدونستم که با این کار خوشحال میشه، و نمیتونم یه عیدی درست و حسابی بدمش. پس این نوشته رو...
-
شروع ماجرا
چهارشنبه 15 شهریورماه سال 1385 18:46
میوه ها برای خودشون دنیایی دارن. اونا هم احساس دارن. میفهمن. قدرت درکشون از بعضی آدما هم بیشتره. دیدین به بعضی ها میگن گلابی ؟ گلابیا با اون شیکم گندشون یه مخ دارن قد یه چوب باریک. انگورارو دیدین؟ یه حبه کوچولو هیچی نمیفهمه ، مگر اینکه ١٠٠ تاشون به هم وصل بشن تا بتونن یه قضیه ریاضی رو حل کنن . هندونه رو دیدین ؟ اندازه...
-
بوسه
سهشنبه 14 شهریورماه سال 1385 11:52
هر روز اگر یک بوسه مهمان تو باشم عمری به شیرینی غزل خوان تو باشم با من اگر پیمان نگهداری به یاری من تا نفس دارم به پیمان تو باشم عشق تو شد فرمانروای هستی من تا هر چه فرمایی به فرمان تو باشم گر در تو حیران مانده ام بر من ببخشای من دوست می دارم که حیران تو باشم حیران چشمان تو بودن رستگاریست بگذار تا حیران چشمان تو باشم
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 13 شهریورماه سال 1385 23:57
هان؟؟؟؟ چی میگه؟؟؟؟ یارو صبح میره مغازه و کرکره رو بالا میکشه و میگه بسم الله رحمان رحیم وارد میشه و میبینه همه مغازه رو خالی کردن ! کرکره رو میکشه پایین و میگه صدق الله علی العظیم روش دفع انگل : به مدت 30 روز هر روز چای و بیسکوئیت بخورید روز 31 ام فقط چای بخورید..کرمه میاد بیرون میگه پس بیسکوئیتش کو به ترکه میگن چرا...
-
شعر نیلوفری
دوشنبه 13 شهریورماه سال 1385 19:45
شبانگاهان لب دریاچه می رفتم و می گفتم به خود او یک شب آنجا دیده خواهد شد انگار با هم روزگاری آشنا بودیم نمیدانم کجا بودیم که در من نیلی چشمان او و او در کبود شعر من و اینک هر سحر در قلب من ، نیلوفری نمناک می روید... نمی دانی اما ، همیشه صدای مهربانت را در سبزه زار ذهنم تداعی خواهم کرد...
-
نت
یکشنبه 12 شهریورماه سال 1385 00:03
سیب کوچولو رو کرد به هویج کوچولو و گفت : - فکر میکنی قصه ما هم افسانه بشه؟ - شاید - خیلی حرفا تو دلمه . دوست دارم فقط به تو بگم - خوب ، بگو! - میترسم دیگه حوصله شنیدنشونو نداشته باشی... - هویجا همیشه حوصله سیبا رو دارن. - واقعا ؟؟؟ - ... - این شعرو خیلی دوست دارم . . . هفت تا نت سرگردون تو یه عصر پاییزی پای برگای...
-
سیییییییب
جمعه 10 شهریورماه سال 1385 19:22
سیب ها معمولا حرف زیاد دارن واسه گفتن. و معمولا راحت ترن حرفاشونو واسه هویجا بگن. تعجب نکنین.این واقعیته.شما هم میتونین امتحان کنین. یه سیب و هویج و بزارین پیش هم و از دور نگاشون کنین. خودتون میبینین چطوری همدیگرو نگاه میکنن و با چشماشون با هم حرف میزنن. من بارها دیدم. هویجمم دیده.مگه نه هویج کوچولو ؟ اینجا نیست وگرنه...
-
سلام
یکشنبه 5 شهریورماه سال 1385 18:16
سلام ما اومدیم ما اومدیم ببینم تا حالا (سیب هویج) خوردین؟؟؟ به به ...