سیب کوچولو و هویج کوچولو

خدایا ما رو از هم جدا نکن...

سیب کوچولو و هویج کوچولو

خدایا ما رو از هم جدا نکن...

امروز دومین روزیه که سیب کوچولو رفته سفر. نمیدونید دل هویجش چقدر واسش تنگول شده.

آخه این هویج سیبشو خیلی خیلی دوست داره.

یه چیزه جالب بگم که هیشکی باورش نمیشه: هروقت سیب کوچولو از اون دورا یاد هویجش میکنه. هویج تو دلش میفهمه و یه حس خوشی بهش دست میده.

سیب کوچولو دلم تنگه. خیلی دعام کن...

 

سفر نیلوفری...

عاشقت شدم آی گل بهار

                   عاشقت منم پائیزو نیار

 

عاشقت شدم یار مهربون

                    من دوست دارم پیش من بمون

 

 

غروب آفتاب همیشه غم انگیز ترین وقت روزه ، چه برسه به اینکه سیب کوچولو هم قصد سفر داشته باشه... سیب و هویج روی چمنا روبروی هم نشستن و دستاشونو تو دست هم گرفتن... خیلی چیزا تو دلشونه واسه گفتن...اما فقط همدیگه رو نگاه می کنن .

آخه یه لوله کشی قوی بین این دوتا هست که کارشونو راحت کرده. دلاشون انقدر به هم نزدیکه که با نگاهشون می تونن همه چی رو به هم بگن.

 

-         کی بر میگردی؟

-         خیلی زود

 

سفر 14 روزه سیب کوچولو ، داره شروع میشه ، خوشحاله از رفتنش، اما دلش واسه هویجش تنگ میشه!

-         چرا گریه میکنی؟ خوشحال باش که داری میری...

-         خوشحالم ... دلم میخواست این سفرو با هم می رفتیم

-         منم دلم میخواست . ایشاا... دفعه دیگه با هم می ریم

-         اوهـــــــــوم

-         نه!!! بگو ایشاا...

-         ایشاا...

-         آفرین گل من... بووووووووووووووووسسسسسسسس

-         هویجم...

-         جونم؟

-         یه وقت منو یادت نره...

-         مگه میشه یادم بره؟؟؟ تو خانوم خودمی...لوس خودمی...دیگه بسه لوس بازی...پاشو که دیرت نشه!!!

-         چشم

 

بارون شروع کرده به باریدن...

-         خداحافظیــــــــــــــــی سیــــــــــــــــب کوچولــــــــــو.... همیشه دوستت دارم، اینو یادت نره...

-         یادم نمیره...آخه دل به دل راه داره عزیـــــــــــــــــــــــزم .

 

سیب کوچولو کاملا دور شده بودو دیگه دست تکون دادن فایده ای نداشت... واسه همین چشماشو بستو آروم گفت : شاید کنار هم نباشیم ، ولی همیشه پیشمی و  تو رو کنارم احساس می کنم و عاشقانه دوستت دارم...

 

تو واسم بگو غنچه طلا       عشق دیگه کجاست توی قصه ها

              من دلم میخواد که ما بشیم          از شب سیاه جدا بشیم

   بدون زیره این گنبد کبود      هیچکی مثل من عاشقت نبود   

بیا منو تو همصدا بشیم       یه قصه واسه عاشقا بشیم    


 

 

کاش روزا زودتر میگذشت...

یادت نره دوست دارم

خیلی دلم تنگه برات

 

دار و ندارم رو بگیر

مال خودت ، مال چشات

 

خیلی سخته ندیدنت...

***

یک بوسه زلب های تو

       یک بوسه زلب های تو در خواب گرفتم

          گویی که گل از چشمه ی مهتاب گرفتم

                   در برکه ی اشکم همه دم نقش تو دیدم

                           این هدیه ی خوبیست که از آب گرفتم

                  هرگز نتوانی که زمن دور بمانی 

چون در دل خود عکس تو را قاب گرفتم

وقتی در شب راه می رفتم

و در جستجوی پناهگاه گرمی بودم

از کنارم گذشت

گفتم:

" هی نگاه کن ! روی مژه هایت دانه های برف ریخته است "

و او گفت:

"این برف نیست

پرهای بالشی است که خدا در آسمان تکانده است..."

و سپس لبهای خندانش را گشود

تا برفی را فوت کند

و ما هر دو خندیدیم

بعد به چشمانش نگاه کردم

و دیدم که چشمانش ، گرمترین پناهگاه جهان است...

 

 

- هویجم... میدونستی چشمای تو هم گرمترین پناهگاه واسه منه...؟

- قبول نیست تو از روی اون شعره تقلب کردی

- شاید... ولی باور کن واقعیت داره. بعد از خدا ، تو تنها کسی هستی که دوست دارم بهش     تکیه کنم. تنها کسی که دوست دارم بهش اعتماد کنم . تو همه زندگی منی...

- چرا اینطوری فکر میکنی؟

- چرا؟ خوب برای حرفم دلیل زیاد دارم... همین کافیه که تو تنها کسی بودی که هیچ وقت               تنهام نذاشتی .

- چون دوستت دارم عزیزم

- یعنی دلیلش همینه؟

- خوب همین یه دونه کلی مسئولیت داره ...

- منم دوستت دارم هویج خوکشلم . ببینم داری تند تند چی میخوری؟  یه لقمه میدی؟؟؟؟

- اختیار دارین...همشو بخور

- شوخی نکن.... همشووووو؟؟؟؟؟

   نه... تو از شیکمت به خاطر من نمیگذری...

- من از جونمم به خاطر تو میگذرم...!

 

تا حالا دیدین قیافه یه سیب رو ...وقتی که کم میاره...

اینجوری میشه ...

منو ببخش

میدونید: تو  این خونه کسی که از همه بیشتر زحمت میکشه سیب کوچولو. این سیبه که لوازمات زندگی رو فراهم میکنه. سیبه که باعث بقا شده. به هر حال زندگی قشنگی دارن. ام یه روز جمعه یه اتفاقی افتاد:

صبح تا عصر در کنار خونه رو تمیز کردن، به باغچه رسیدن، خلاصه با هم کار  میکردند. خیلی بهشون خوش میگذشت. تا اینکه بعد از ظهر دوتایی در حالی که در آغوش هم بودن، هویج حرفی که تو دلش بود رو به سیبش زد. آخه خیلی سعی میکرد بگه، ولی هم می ترسید و هم دلش نمیومد. تا اینکه اون روز موقعیت پیش اومد و گفت. که ای کاش نگفته بود.

با اون حرفش دل سیبشو شکوند. اصلا دل خودش شکست. اصلا نتونست خودشو ببخشه. خیلی ازش معذرت خواست، ولی....

حالا میخوا از اینجا از سیب کوچولو معذرت بخوام. و بخاطر بودنش ازش تشکر کنم.

سیب کوچولو ممنون که هستی.

دنیا رو با وجود تو میخوام، و گرنه...

منو ببخش!!!