سیب کوچولو و هویج کوچولو

خدایا ما رو از هم جدا نکن...

سیب کوچولو و هویج کوچولو

خدایا ما رو از هم جدا نکن...

مگه چیه؟ عکس به این قشنگی...

 

هویج عزیزم ، این قصه رو چند وقت پیش خوندم ،گرچه قصه نیست،واقعیه، برام جالب بود. ببین یه خواهر و برادر چقدر میتونن همدیگرو دوست داشته باشن.مثل من و تو...

 

 

سالها پیش پسری به بیماری عجیب و سختی دچار شده بود و تنها شانس زنده موندنش انتقال کمی از خون خانوادش به او بود.

او فقط یک خواهر 5 ساله داشت. دکتر بیمارستان با خواهر کوچک دختر صحبت کرد. دخترک از دکتر پرسید : آیا در اینصورت برادرم زنده خواهد ماند ؟

دکتر جواب داد : بله و د خترک قبول کرد.

دخترک را کنار تخت برادرش خواباندند و لوله های تزریق را به بدنش وصل کردند ، دخترک به برادرش نگاه کرد و لبخندی زد و در حالی که خون از بدنش خارج می شد ، به دکتر گفت : آیا من به بهشت میروم؟

دخترک فکر می کرد که قرار است تمام خون بدنش را به برادرش بدهند!

 

وقتی دلم برات تنگ میشه میرم پشت ابرها گریه میکنم. پس هر وقتی که بارون بارید بدون دلم برات خیلی تنگ شده.(تا حالا اینو شنیده بودی؟؟؟)

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد