سیب کوچولو و هویج کوچولو

خدایا ما رو از هم جدا نکن...

سیب کوچولو و هویج کوچولو

خدایا ما رو از هم جدا نکن...

کوهنورد تنها

هویج مینوسه:

 

"شبی سرد وتاریک، مردی کوهنورد تصمیم به فتح قله ای بلند میگیره. بند کفشش رو محکم میکنه و از خونه میزنه بیرون: خدایا به امید تو.

خلاصه شروع به بالا رفتن میکنه ، هی بالا و بالاتر میرفت...

ناگهان بین راه پاش لیز خورد و سقوط کرد.همونطور که داشت پایین می اومد، فریاد میزد و ناله میکرد...

ناگهان طناب به دور کمرش گره خورد و اونو بین زمین و آسمون نگه داشت. فریادها و نالهش بیشتر و بیشتر میشد: خدایا.....خدایا............ای خدای مهربون.............کمکم کن.........کمکم کن......

در اون سکوت شب صدایی به گوشش رسید: بنده ما چی میخوای؟ کوهنورد صدا رو شناخت، گفت: خدایا نجاتم بده.

-         به من اعتماد داری؟

-         بهت اعتماد دارم، ایمان دارم، اعتقاد دارم.

-         پس طناب رو پاره کن.

ولی کوهنورد قصه ما ایندفعه طنابشو محکمتر چسبید. صبح وقتی به محل حادثه رسیدند، کوهنورد تنها رو مرده و بخ زده، در حالی که فقط نیم متر با زمین فاصله داشت رو پیدا کردند..."

 

هان؟ چی میگه؟ سیب کوچکولوی من، فهمیدی چی می خواد بگه؟

به نظر من میخواد بگه: سیب کوچکولوی ما چقدر به خدا اعتماد و اعتقاد و ایمان داره؟ آیا حاضره طناب زندگی رو پاره کنه؟ سیب کوچکولوی من خوان پروردگارشو چطور دیده؟ صدای خدا رو میشنوه؟ تا حالا داد زده که: خدایا دوست دارم. "خدایا  تنها تو رو می پرستم و از تو یاری میجویم؟" (چند بار میگه؟ یه بار، دو بار.... یا اینکه همیشه میگه و هیچ وقت خسته و دل سرد از نشنیدن جواب نمیشه؟)

چی دارم میگم. خدایا منو ببخش. سیب کوچکولو منو ببخش. آخه سیبا بهشتین، همیشه پیش خدا هستن.(پارتیشون کلفته) باید مراقب بود که با کی طرفیم. نه؟

خیلی مخلصیم ، سیب کوچکولو....

"خدایا امید هیچ بنده ای رو نا امید نکن...آمین"

دلم میخواد  الان هر کی این وبلاگ رو میخونه با صدای قلبش، از ته اعماق وجودش داد بزنه:

"خدایا دوست دارم. جز تو کسی رو ندارم."

 

منتظر جوابم!!!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد