کسی دیگر نمی کوبد درِ این خانه متروک را
کسی دیگر نمی پرسد چرا تنهای تنهایم؟
ومن چون شمع می سوزم و دیگر هیچ چیز از من نمی ماند
و من گریان و نالانم و من تنهای تنهایم
درون کلبه خاموش خویش اما کسی حال من غمگین نمی پرسد
و من دریای پر اشکم که طوفانی به دل دارم
درون سینه پر جوش خویش اما کسی حال من تنها نمی پرسد
و من چون تک درخت زرد پائیزم
که هر دم با نسیمی میشود برگی جدا از او
و دیگر هیچ چیز از من نمی ماند