سیب کوچولو و هویج کوچولو

خدایا ما رو از هم جدا نکن...

سیب کوچولو و هویج کوچولو

خدایا ما رو از هم جدا نکن...

گل نیلوفر

تا به حال فکر کردی چرا نیلوفر رو آب می شکفه ؟

 تا به حال به این گل قشنگ ، که انگاری یه رازی تو دلشه خوب نگاه کردی ؟

تا به حال زیر نور مهتاب به سایه روشن گلبرگای نیلوفر که رو آب می رقصند ،زل زدی؟

 می دونی ماه خاطرشو خیلی می خواد!

اصلا می دونی چرا ریشه های نیلو فر به جای اینکه تو خاک باشه رو آبه!

 نه بند زمینه ، نه قفل آسمونه ، تنها و رهاست.

 می دونی که نیلوفر تو برکه های آروم و ساکته نه تو رودخونه های پر جنب و جوش!

 وقتی دلت یاد گرفت چه جوری آروم بگیره ، چه جوری ساکت بشه ، رو صفحه زلال و صافش می تونی شکفتن گل نیلوفر رو ببینی.

 وقتی دیدیش یه حسی مثه عشق تو وجودت جون می گیره .

 بعد از اون لحظه مثل نیلوفر آب از سرت گذشته !

واسه همیشه عاشق میشی !!!

 

یک نگاه قدیمی...

نمی خواستم بدانی، دوستت دارم...!
و هرگز نمی خواهم بدانی
چقدر دوستت دارم...!

هنگامی که در برابر دیدگانت
سیلاب اشک از چشمانم
و در زلال چشمان سیاهت
ترانه عاشقانه نگاهم
و در تمنای نگاهت
لب ریز کاسه صبرم
و بر گونه های زیبایت
ارتعاش لبانم
و در پناه دلپذیرت
تک ضربه های قلبم
مشتم را باز کرد
بر این باور بودی
که
رسوا شدم...!
شاید
حق با تو باشد
چون دانستی
آنچه نمی خواستم می دانستی
اما
یقین دارم
سوگند می خورم
هنوز هم و هیچ گاه نخواهی دانست
که
............................چقدر دوستت دارم .........................

تولد سیب کوچولو بووووووود ولی...

تولدم مبارک

سیب کوچولو تولدت مبارک باشه...

میبینی چقدر همه تحویلت گرفتن؟

تو این دنیای مجازی هیچکی منو دوس نداره...

تو این دنیا هویجا هم آدمو تحویل نمیگیرن...

ای خداااااااااااا

چی بگم؟؟؟؟هان؟؟؟؟چی بگم؟؟؟؟

گاهی وقتا یه سیب بهتره هیچی نگه... این همه گفتن هیچی نشد...ما نمیگیم ببینیم چیزی میشه؟؟؟

 

نقاشی شنی هویجم...

سیب کوچولو کنار هویج کوچولو نشسته بود و سرش و گذاشته بود رو پاش. هویج کوچولو هم داشت موهاشو ناز میکرد و فکر می کرد .

یهو قاصدک حسود اومد و رو موهای سیب کوچولو نشست . سیب کوچولو عصبانی شد و گرفتشو با یه فوت محکم فرستادش تو هوا .

هویج کوچولو خندید...

- چی کارش داشتی ؟

- دوست ندارم هیچ چیزی خلوتمونو بهم بزنه.

- اون که به ما کاری نداشت

- دوست ندارم هیچ چیزی جز دست تو روی موهام باشه

- چرا ؟؟؟

- ...

- چرا چیزی نمیگی ؟

- چی بگم؟

- یه چیزی برام تعریف کن.

- از سفرم بگم ؟ این دفعه برات هیچی نگفتم. حوصله داری قصه کنار ساحلمو واست بگم ؟

- من همیشه حوصله تو رو دارم . بگو عزیزم ...

 

- هویج جونم ... تو ساحل که بودم ، روی شنای خیس ، تصمیم گرفتم صورتتو بکشم . یه بار دیگه هم قبلنا این کارو کرده بودم اما اون بار خوب در نیومد... به خودم گفتم این دفعه میکِشمت... شنها رو صاف کردم و یه چوب نازک پیدا کردم و چشمامو بستم... اون موقع ساحل خیلی خلوت بود . فقط چندتا بچه تو آب داشتن بازی می کردن. از تنها بودنم لذت میبردم. همش دعا می کردم خلوتمو کسی بهم نزنه تا بتونم روی ساحل نقاشی کنم . یه وقتا تنهایی خیلی بهم میچسبه . دلم میخواد تو اون لحظه همه آدما ساکت باشن و هیچ کس حرف نزنه . اون لحظه هم همین احساس و داشتم ، صدای موجای دریا بهم آرامش می داد .

چشم ها مو بستم و گوش دادم . . . شاید باورت نشه اما دریا داشت با من حرف میزد . سعی کردم صورتتو به یاد بیارم. چشمات ، لبات ،‌ موهات ... کار سختی بود. صورتتو میدیدم اما نمیتونستم بکشم . همیشه همینطوره . همیشه هر وقت می خوام صورتتو به خاطر بیارم چیزای دیگه یادم میاد. حرفات... خنده هات ... خوبیات... تنها چیزی که خیلی خوب یادمه ،‌دستای قشنگته...

یه هاله ای از صورتت کشیدم . دور از موج ها کشیدم که یهو خرابش نکنن . موهاتم کشیدم . چشمهاتو واضح تر کردم ،‌آخه چطوری یه دنیا قشنگی رو تو چشمات بکشم ؟

چوب و گذاشتم کنار و با انگشتام گونه هاتو در آوردم... نقاشیم داشت تموم می شد. یعنی شکل تو شد ؟ نمیدونم ... کاش خودت پیشم بودی و قضاوت می کردی. اما نه...میدونم اگه بودی میگفتی که خوب نشده . . . ولی به نظر خودم خوب بود . تو نبودی اما خودت بودی !

نشستم کنارت... نمیدونم چرا بارون گرفت ... بچه ها هم رفته بودن ، خودم بودم و خودت... مثل همیشه . با هم و تنها !

اشکاتو پاک کردم .

صورتتو ناز کردم .

هیچی نگو... بزار فقط دریا حرف بزنه . اون قشنگ تر حرف می زنه . کاش همه صداها ، مثل صدای دریا و صدای تو ، بهم آرامش می داد .

وقت رفتن بود . چه زود ساعت گذشت . همیشه هر وقت با توام زود میگذره . دیگه عادت کردم .

تو هم باید میرفتی . دلم نمیخواست صورت قشنگت رو شن ها جا بمونه . نمیتونستم هم با خودم ببرمت . چی کار می کردم ؟ ؟ ؟

تو قلبم یه چیزی بهت گفتم و با دو دستم شن ها رو بهم زدم ،‌تا هیچکس نبینتت . حتی اون گنجشکی که از بالای درخت یه ساعته داره نگام می کنه و نمیدونم به چی ماتش برده . . .

نگفته بودی پرنده ها رو هم جادو میکنی .

عید فطر

سیب مینویسه :

 

عید  است و دلم خانه ویرانه ، بیا
این خانه تکاندیم ز بیگانه ، بیا
یک ماه تمام میهمانت بودیم
یک روز به مهمانی این خانه بیا

نمیدونم چرا همش گل نیلوفر میزارم اینجا . شما میدونین چرا؟

 

هویج عزیزم ، عیدت مبارک

ایشاا... همیشه و هر روزت عید باشه عزیزم

ایشاا... خوشیهای زندگیت اینقدر زیاد باشه که بدی ها رو هیچوقت نبینی .

دلم میخواست صدای قشنگت و میشنیدم و اینجوری بهت تبریک می گفتم ،‌اما ...

هویجم... دوستت دارم

بازم عیدت مبارک ، هویج همیشه تازه زندگی من.

آرزو میکنم به حق همین روز عزیز به همه آرزوهای زندگیت برسی