سیب کوچولو و هویج کوچولو

خدایا ما رو از هم جدا نکن...

سیب کوچولو و هویج کوچولو

خدایا ما رو از هم جدا نکن...

آینده را نظاره کن..

دل خسته ام از اینجا از آدمای دنیا
همین امروز و فردا دل میزنم به دریا
دل میزنم به دریا
رنگ تو رو میپوشم
از عمق آبی عشق چشم تو رو مینوشم

سرنوشت خویش را باور کن.

که باری، همان توان نهفته ی تست

و نرم می شکفد

و زندگی را از آن دست می آراید

که تو خواسته ای.

عقاب فاتح قله های زندگی باش

و مسافر صبور دشتهای بی کران آن

و هم بدین سان است که واژه های (کار) و (زندگی)

معنای اصیل خویش را باز می یابند

و گلبوته های تلاش تو به گل می نشیند

به دره های عمیق احساس خویش سفر کن.

که در آنجا کسی را جز خویشتن (خود) باز نمی یابی

و لحظه ها را غنیمت شمار

و آنان را بنیاد دنیایی کن

هریک به فراخور خویش.

و هرگز نومیدوار از فراز صخره های سخت زندگی

آینده را نظاره مکن

با ایمان به توان خویش از آن میانه راهی بگشا

به دنیای زیبای فرداها.

و بدان که در امتداد هر راه که برمی گزینی

همواره دشواری در کمین است.

 

که زندگی اگر نام آسانی داشت

دیگر بر زمین، تلاش معنای خویش را

از کف می داد

و در آسمان .. رنگین کمان.

دنیای من

از هویج به سیب...

فشششششششششششششششششششششش

میخوام سه تا حرف گنده بزنم. گوش میدی؟؟؟؟؟؟؟

فشششششششششششششششششششش

۱. اگه قرار باشه دور دنیا رو بگردم. دوست دارم دور تو بگردم. چون تو دنیای منی....

فششششششششششششششششششششش

۲. در نبرد بین روزهای سخت و انسانهای سخت. این انسانهای سخت هستند که پیروز میشوند. نه روزهای سخت!!!

فششششششششششششششششششششش

۳. خیییییییییییییییییییییییییییییللللللللللللللللللللللیییییییییییییییییییییییییی دوست دارم سیب کوچکولوی من...

فشششششششششششششششششششششش

به امید روزهای روشن...

هو یج خودمی...

اومدی صد تا بهار دادی به من
همه گلهاشو میارم واسه تو

اومدی بردی منو به خواب عشق
همه رویاشو میارم واسه تو

اومدی تا دل من تورو بخواد
من تمناشو میارم واسه تو

اومدی ماهو آوردی واسه من
همه شبهاشو میارم واسه تو

اگه دنیامو بخوای من به تو نه نمیگم

ماهه شبهامو بخوای من به تو نه نمیگم

آسمونمو بخوای من به تو نه نمیگم

اگه جونمو بخوای من به تو نه نمیگم


 

دیگه ازین سوالا نپرسیا...

ازم پرسید:

              به خاطر کی زنده هستی؟

 

با اینکه دوست داشتم با تمام وجودم داد بزنم و بگم به خاطر تو...

بهش گفتم:

             به خاطر هیچکی...

 

ازم پرسید:

              پس به خاطر چی زنده هستی؟

 

با اینکه دلم داد می زد به خاطر دل تو...

با یک بغض غمگین بهش گفتم:

                                      به خاطر هیچکی...

 

پرسیدم:

          تو به خاطر چی زنده هستی؟

در حالی که اشک تو چشماش جمع شده بود گفت:

 

به خاطر کسی که به خاطر هیچ زنده است...

فال هویجی...

همای اوج سعادت به دام ما افتد اگر تو را گذری بر مقام ما افتد
حباب وار براندازم از نشاط کلاه اگر ز روی تو عکسی به جام ما افتد
شبی که ماه مراد از افق شود طالع بود که پرتو نوری به بام ما افتد
به بارگاه تو چون باد را نباشد بار کی اتفاق مجال سلام ما افتد
چو جان فدای لبش شد خیال می‌بستم که قطره‌ای ز زلالش به کام ما افتد
خیال زلف تو گفتا که جان وسیله مساز کز این شکار فراوان به دام ما افتد
به ناامیدی از این در مرو بزن فالی بود که قرعه دولت به نام ما افتد
ز خاک کوی تو هر گه که دم زند حافظ نسیم گلشن جان در مشام ما افتد

چشمهایت را دوست دارم

حیرت من وقتی به پایان می رسد که دیگر آسمانی بالای سرم نباشد.

قلبم هنگامی از تپش باز می ایستد که دیگر تو روبرویم ننشسته باشی.

دستهایم آنگاه از نوشتن باز می مانند که از دیدن چشمهایت محروم باشم.

من چشمهایت را در خوابهای نیمه شبم نقاشی می کنم