روزی مردی عقربی را دید که درون آب دست و پا می زند، تصمیم گرفت عقرب را نجات دهد اما عقرب انگشت او را نیش زد. مرد باز هم سعی کرد عقرب را از آب بیرون بیاورد اما عقرب بار دیگر او را نیش زد. رهگذری او را دید و پرسید : چرا عقربی را که نیش می زند نجات میدهی؟ مرد پاسخ داد: این طبیعت عقرب است که نیش بزند ولی طبیعت من اینست که عشق بورزم. چرا باید مانع عشق ورزیدن شوم فقط به این دلیل که عقرب طبیعتاً نیش میزند؟
با سلام
عالی بود
ممنون می شوم نظر شما را در باره شعر هایم بدانم
به امید دیدار
سلام خوبی ؟
خیلی قشنگ نوشتی ممنون که بهم سر زدی
با یه شعر قشنگ منتظر حضور گرمت هستم
تا بعد خدانگهدار
سلام ...شناختی؟!
آره..من دیگه دوست دختر سابق هویج جون نیستم.
یه آدم دیگه شدم...دوباره خودم شدم.وبلاگ جدید تاسیس کردم.از این به بعد اینجا بیا بهم سر بزن
راستی خبر جدید اینکه از دیشب وبلاگ رادیو جیبی(میلاد) هم توسط ۲ نفر نوشته میشه!من و خود میلاد.
منتظرتیم
http://radiojibi.blogsky.com
کاش همه ی آدما هم یه طبیعتشون رفتار میکردن.اون جوری دلمون نمیگرفت وقتی آزار میدیدیم.
تشخیص طبیعت هر کسی سخت تر از نیش خوردنه.مگه نه؟
نیش عقرب نه از ره کین است
اقتضای طبیعتش این است