سیب کوچولو و هویج کوچولو

خدایا ما رو از هم جدا نکن...

سیب کوچولو و هویج کوچولو

خدایا ما رو از هم جدا نکن...

واسم آهنگ بزن!!!!

تو شب خیس مژه هام یه شب بیا قدم بزن
 با رقص تلخ اشک من ساز دوس
ت دارم بزن
 

اتاق آرزوهامو خیلی مرتب چیدمش
 بیا و با یه چشمکت ، اتاقمو بهم بزن
 

سخته برات تنهاییاتو کوک کنی
 با عشق من چشمای نازتو ببند ،‌برای من یه کم بزن

می خواستم از نگات بگم ، دوباره لغزید قلمم
 قصه نویس رؤیاها ،  بیا واسم قلم بزن

بگو دوسم داری یا نه ؟ یه جور بهم نشون بده
 بقیه ی زندگیمو با این جواب رقم بزن

به جای ابرا واسه تو شب تا سپیده باریدم
 به خاطر هر کی می خوای تو لااقل یه نم بزن

بگو تو زندگیت کیه رد نشو از سوال من
 زیر جواب نقره ایت چند تا برام قسم بزن

 مجنون چی رو بلد نبود که لیلی قسمتش نشد
 توام توی طالع من نقش بد ستم بزن

عاشقی سخت و آسونه ، بستگی به دلت داره
 دوس داری بهتر بدونی یه سر به این دلم بزن
 

پیش خودت نگو که عشق همیشه عشقای قدیم
 بیا یه بار از عشقای قشنگ حالا دم بزن

 نامه باید خودش بیاد تا بنویسیش واسه من
تو خلوتت سری به این یه حس محترم بزن
 

سخته ولی جور دیگه شعر و باید تموم کنم
 دلم که رفت چیزی اگه مونده بیا ازم بزن

زخم تو ، زخمتو می خوام ، هر دو واسم مقدسه
چه خنجرو ، چه عشقتو ، فقط واسه خودم بزن

یه وقت اگه تنها شدی با عشق و ساز و زمزمه
به خاطر من یه بارم ،
‌من به تو می رسم بزن

 

روز ولنتاین

هویج مینویسه...

 

فردا ولنتاینه...

هویج تو فکر یه سوپرایز بزرگه. یعنی از دو ماه پیش تو فکرش بودا، اما نتیجه خاصی تا الان نداشته. یعنی تو این چند ساعت باقی مونده می خواد چی کار کنه؟

تو این فکرها بود که یهو صدای سیب کوچولو رو شنید که داره داد می زنه بیا با هم سریال ببینیم. آخه تو این موقعیت بحرانی سریال چیه؟

خوب بذار ببینیم فردا موقعیت خونه چه جوریه؟

اه. فردا سیب کوچولو همه اش خونه اس. حالا باید جایی پیدا کنم که نخود خوبی داشته باشه.

خوب اون عاشق خرید واسه منه. من که چیزی لازم ندارم. نه، باید به زور هم که شده، یه چیزی بخوام. آخه چی؟

تو همین حین و وین سیب کوچولو سر وکله اش پیدا می شه. می گه:

هویجم می شه من فردا با دوستم برم خرید.

-         هان... چی میگه؟ ( یه ضرب المثل داریما: کوره از خدا چی می خواد؟؟؟)

هویجه اولش یه خورده من و من میکنه، بعدش میگه خوب خوش بگذره. سیب هم از خوشحالی می پره بغل هویج و...

اما دوباره هویج اومد سر خونه اول. ولی نه، خان اول رو رد کرده. به خدا میگه: حالا که تا اینجاشو زحمت کشیدی بقیه اشم کمکم کن. آخه سیب کوچولو فرشته خودته...

سیب کوچولو رفت و گفت تا شب نمی آد.

هویج پیش خودش فکر کرد چیا میخوایم؟ اول محیط. آقا اونا یه آشپزخونه کوچکولو دارن که مراسمهاشونو اونجا برگزار می کنن. هویجه با سلیقه نداشته اش شروع میکنه به تزیین اونجا. واسه نور اونجا دو تا شمع میگیره به شکل سیب و هویج.

اما شام. باورتون نمیشه واسه شام چی درست می کنه!

بگم...

نمی گم. می خوام سوپرایز باشه.

ولی واسه دسر: دو تا بستنی گنده میخره. (سیب کوچولو عاشق بستنیه)

حالا چی مونده؟؟؟

هدیه!!! از قبل تدارکشو دیده بوده.( یواشکی میگم یه ساعت خوشکل که همیشه سیب کوچولو می خواست)

خوب همه چیز محیای ورود سیب کوچولو بود.

دینگ دینگ.( صدای زنگ در. جالبه همیشه سیب کوچولو کلید داشت. یعنی چه اتفاقی می تونه افتاده باشه. بذار بیاد تو معلوم میشه)

                            سلام هویج! من اومدم.

-         سلام عزیزم! خوش اومدی. مگه کلید نداشتی؟ چرا زنگ زدی؟

.                            خوشم اومد زنگ بزنم. چرا اینجا تاریکه؟ چرا چراغ ها روشن نکردی؟

-         اااا... روشن نکنیا. بیا اینجا، کارت دارم.

   وای من میترسم.

-         یواش بیا تو آشپزخونه. جلو پاتو نگاه کن مواظب  شست پات هم باش.

   واییییییییییییی... اینجا چه خوشکله. چی؟ امروز ولنتاینه؟ عجب!!!

-         چی؟ مخسره می کنی؟ یعنی می دونستی؟

   آقا رو باش. فکر کردی فقط خودت بلدی؟

-         اه. یعنی همه زحمتام...

  نه عزیزم. همین که یادت بود و کلی هم زحمت کشیده بودی کلی واسم ارزش داره.خوب حالا وقت چیه؟ وقت شام هویجیه؟

-         هان؟ خوب آره .

                        چی فکر کردی؟ تو آب بخوری من می فهمم. نکنه قاصدک رو فراموش کردی؟

-         نه خوب. ولی قبلش باید قول بدی من و شامم رو مخسره نکنی!

واااااااااا...

-         خوب حاضری؟ آماده ای؟ چشماهاتو ببند. تا 3 بشمار...

زود باش. دلم تموم شد....

1.....2.....3....

-         بفرما... نیمروی مخصوص هویج با سس خارجی.

یهو صدای قهقهقهقه سیب کوچولو به هوا بلند شد. حالا نخند و کی بخند. مگه کسی می تونست جلوشو بگیره؟

با این احوالات هویجه خیلی خوشحال بود که با این کارش تونست سیبشو سوپرایز کنه و خندشو ببینه.

-         خدایا شکرت!!!

قبول نیست. تو باز منو سوپرایز کردی! بد جنس...

-         اییییییننننننه...

ولی هویج، تا حالا غذایی به این خوشمزگی نخوردم. دستت ندرده.

-         نوش جونت عزیزم. خوب حالا وقت چیه؟

وقت کادو. زود باش کادومو بده. زود باش...

-         ای بابا! انگار تو از من حول تری.

خوب معلومه. آخه من سیب خانومم.

-         خوب پس حق با تو. بفرما!  با تمام عشق. ببخش که کمه.

واییییییییی... بالاخره واسم خریدیش. مرسی هویجم. خوب حالا من. چشماتو ببند.

-         چرا زحمت کشیدی؟ راضی نبودم.

چرت و پرت نگو. حاضری؟؟؟ بفرمایییییییییییییید.

-         واییییییییییییی... چه کیف خوکشلی. مرسی سیب کوچولوی من... خیلی خوکشله. خیلی دوسش دارم. همیشه همرام می برمش.

هی هی هی هی ...

-         چرا خنده شیطانی؟

هدفم همین بود که یه چیزی بهت بدم همیشه همرات باشه و به یاد من باشی...

این به اون در.

-         ای کلک. خوب حالا وقت چیه؟ وقت بستنیه...

آخ جون. بریم جلو تلوزیون بخوریم بعد بیا ظرفها رو بشور.

-         باشه بریم. چه کار کنم. حرف، حرف سیب کوچولو.

...

 

 

سیب ها...

دخترها مثل سیب های روی درخت هستند.

بهترین هایشان در بالاترین نقطه درخت قرار دارند.

 

پسرها نمی خواهند به بهترین ها برسند چون می ترسند سقوط کنند و زخمی بشوند، بنابراین به سیب های پوسیده روی زمین که خوب نیستند اما به دست آوردنشان آسان است، اکتفا می کنند.

 

سیب های بالای درخت فکر می کنند مشکل ازآنهاست درحالی که آنها فوق العاده اند.

آنها فقط باید منتظر آمدن پسری بمانند که آن قدر شجاع باشد که بتواند از درخت بالا بیاید

برف بازی پر دردسر...

اگه بدونین تو یه روز برفی چقدر آدم برفی ساختن شیرینه…

البته به شرطی که به قول سیب کوچولو مثل یه خرس لباس پوشیده باشی تا ، یخ نزنی و خودت شبیه آدم برفی نشی!!!

سیب و هویج هم خوب پوشیده بودن و توی حیاط کوچولوی خونشون داشتن آدم برفی درست میکردن…

- خوب… تقریبا کامل شد ، فقط یه چیز کم داره… اگه گفتی؟؟؟

- معلومه چی کم داره… دماغ!

- آفرین خانوم سیب باهوشم… حالا چی بزاریم جای دماغ ؟

- هویج.

- جونم؟؟؟ چی میگی؟؟؟

- میگم هویج .

- بعله؟؟؟ چرا انقدر صدام میکنی ، من که کنارت وایسادم…

- ااااااا… کی صدا کرد؟؟؟ میگممممم…. هویج

- واااا؟؟؟؟ گوشم پاره شد… چرا جیغ میزنی؟ هیچ معلوم هست چته؟؟؟

- من کی صدات زدم؟؟؟

- تو الان نگفتی هویج؟؟؟؟؟؟

- من گفتم هویج… نگفتم هویج که! اااا… راست میگیا… گفتم هویج… تو هم هویجی…ااااااا.. حالا چی کار کنیم؟؟؟ تو که نمیتونی بری رو دماغ آدم برفی!!! میتونی؟؟؟

- عجب… پس تا حالا منظورت این بود؟؟؟  ببینم؟؟؟ اصلا واسه چی همه آدم برفیا جای دماغ ، هویج دارن؟؟؟؟ مثلا چرا خیار نمیزارن؟؟؟ یا موز؟؟؟ یا بادمجون؟؟؟ هان؟؟؟؟؟ هویجا مگه چه گناهی کردن؟؟؟

-  میدونی هویجم؟؟؟ آخه از بس که تو شیرینی… همه دوست دارم آدم برفیاشون با مزه و شیرین بشه… واسه همینه که از هویج استفاده میکنن!

- پس واسه اینه؟؟؟

- بله بله … قطعا … همین طوره…

- پس باید خدمتتون عرض کنم که اشتباه میکنن… چون سیبا با مزه ترن… باید ازین به بعد از یه قاچ سیب استفاده کنن ! بهشون بگو.

- نخیر… هویجا با مزه ان. زود باش برو رو صورت آدم برفیم… زود باش…

- ااااا… خانوم هل نده…. چرا منو میکشی… من که نمیتونم برم… هل نده.

- من آدم برفی دماغ دار میخوام.

- باز لوس شدیاااا…

- میخوام میخوام.

- خیله خوب… الان میرم از تو یخچال یه هویج میارم که سیستم آدم برفیتون بهم نریزه!... این سیب کوچولو هم گاهی وقتا توقعاتی از من داره ها… حالا چون اسمم هویجه که نباید بشم دماغ آدم برفی آخه… شیطونه میگه کله اشو بکنم تو برفا یخ بزنه…بعد یه گوله گنده درست کنم و بزنم تو …

- چی داری میگی یواشکی؟؟؟ هان؟؟؟

- هیچی خانوم. دارم میگم اگه تو یخچال هویج نداشتیم… باید برم برای خانومم هویج بخرم.

- خوب… فکر کردم داری یه چیزای دیگه میگی…

- کی؟ من؟ نه سیبم… مگه جرئت دارم.

- که چی؟؟؟

- هیچی… که کله اتو بکنم تو برفا و یه گوله برفی گنده درست کنم و بزنم بهت و…

- بله؟ بله؟ با منی؟؟؟ حالا نشونت میدم… بزار یه گوله برفی بسازم و…

- وای… نه… ببخشید… من نبودم که…

- وایساااا…وایسااا فرار نکن… واسه من خط و نشون میکشی؟؟؟ الان نشونت میدم…

- ….

 

شما از من نشنیده بگیرین… اما من یه صدای بوسه شنیدم… فکر کنم ، همون گلوله برفی بود که از لبای سیب کوچولو رو لبای هویج کوچولو نشست… مثلا کسی ندید… سوت سوت…

 

شاعر و فرشته

شاعر و فرشته ای با هم دوست شدن. فرشته پری به شاعر داد و شاعر شعری به فرشته.  
شاعر پر فرشته را لای دفتر شعرش گذاشت و شعرهایش بوی آسمان گرفت.
و فرشته شعر شاعر را زمزمه کرد و دهانش مزه عشق گرفت.
خدا گفت: دیگر تمام شد. دیگر زندگی برای هر دو دشوار می شود.

من که شاعر نیستم ولی مطمئن باشید که سیب کوچولو فرشته هست.

این شعر رو اولین بار هویجم برام خوند...

اونقدر از تو می گم که میون اسم تو

       توی آسمون عشق رنگین کمون پیدا بشه  

اونقدر عاشق می شم که تو سرزمین عشق

       بعد مجنون یه نفر صاحب نشون پیدا بشه

 تو مگه قلب منی که صدای نفسات هرجاهستم با منه

       تو مگه عمر منی که دم و باز دمم تو رو فریاد می زنه

                                                فقط تو رو داره فریاد می زنه    

 تو هوای تازه زندگی هستی

       که تو قصر آرزوهایم نشستی

 تو همون معجزه و لطف خدایی

       که طلسم نا امیدمُ شکستی

 تو مگه قلب منی که صدای نفسات هرجاهستم با منه

        تو مگه عمر منی که دم و باز دمم تو رو فریاد می زنه

                                                فقط تو رو داره فریاد می زنه

  میون گل ها نرو سخته پیدا کردنت

        آخه تو خود گلی چه قشنگه دیدنت  

  میون گل ها نرو سخته پیدا کردنت

        گل خجالت می کشه از تو و خندیدنت

 

 

                                     از قلب کوچک تو تا من یک راه مستقیم هست اگر گم شدی از این راه بیا ...     

یادداشت های هویج

روزها می گذره و ذره ای از علاقه من به سیبم کم که نمیشه زیادتر هم میشه. من به این نتیجه رسیدم که تو این دنیای وانفسا من نوعی به یه تکیه گاه محکم نیاز دارم.

البته هممون فکر می کنیم که داریم. ولی بعد که روش متمرکز می شیم می بینیم که نه. این اون نیست. هی ضربه می خوریم. این را واسه خودمون شکست می دونیم. اه دیدی باز سرم گول رفت.

اما حالا بعد از چندین سالی که از عمر سیب و هویج می گذره کاملا مطمئن شدم که سیب تنها تکیه گاه و هم راه اول و آخر منه. چرا که تو سختی و راحتی. خوشی و ناراحتی همیشه با منه. چرا که سیبمه.

سیب میوه بهشته. سیب درمون درد. سیب عشق هویجه. سیب خوشمزه ترین میوه دنیاست.

سیب من... همیشه شاد باشی پیش هویجت.

 

شب یلدا

شب یلدا شده و سیب و هویج توی خونه هویجیشون کنار هم نشستن...

-         سیبم...

-         جونم؟؟؟

-         میتونی بگی این چندمین یلدائیه که کنار هم هستیم؟

-         اممممممممم...بزار فکر کنم...... دقیقا نمیدونم!!! مگه مهمه؟؟؟

-         به نظر تو مهم نیست؟

-         به نظر من، مهم اینه که من و تو پیش هم هستیم...از کی و تا کی ش مهم نیست.

-         آره عزیزم ، منم همینطور فکر میکنم. پس بیا واسه هر روز بیشتر موندنمون کنار هم از خدامون تشکر کنیم!!!

-         خدایا شکرت.

-         شکر.

 

سیب کوچولو بلند شد و یه کاسه انار دون کرده واسه هویجش آورد. اما بدون شیطنت که نمیشه.....

-         بفرمایین آقا!

-         ممنونم خانومم... چرا یه کاسه انار آوردی؟

-         ببینم، مگه تو هم میخوری؟

-         هان؟؟؟؟ مگه اینو واسه من نیاوردی؟؟؟؟

-         نوچ(هی هی هی...)

-         بله؟؟؟؟؟ پس واسه چی  داد یش  دست من؟؟؟؟؟؟هان؟؟؟؟؟؟

-         خوب معلومه... واسه اینکه بذاری دهنم...

-         عجب... یه سوالی برام  پیش اومده!!!!!!!!!!!

-         بفرمایین؟

-         سیب من از کی اینقدر لوس شد؟؟؟؟

-         اگه دقیقشو بخوای.... دقیقا از وقتی که با تو آشنا شد. من که اصلا لوس نبودم... تو لوسم کردی آقا هویجی...

-         که اینطووووورررر؟؟؟؟ حالا میری یه کاسه دیگه انار بیاری یا...

-         یااااااا؟؟؟؟؟

-         یا بیام تو رو بخورم؟؟؟؟؟؟؟؟؟

-         وای ی ی ی ی ی .... فرااااااررررررررررررررررررر

 

و دوباره فرار سیب و دنبال کردن هویج...

به نظرتون هویج میگیردش؟؟؟؟ ( برای جواب اصلا به داستان های قبلی مراجعه نکنین که پارتی بازی میشه ها!)

دوستت دارم

 

                           

روزها پشت سر هم میگذرن... کی میدونه چقدر دیگه با همیم؟؟؟

ترس تموم شدن این خوشی ها ، همیشه وجودمو میلرزونه...

 

هویجم...

فکر نمیکنم هیچ کس به جز ما، قدر این با هم بودن و بدونه... قدر تک تک لحظه هامونو میدونم...

نگاه مهربونت...

خنده شیرینت...

دست همیشه گرمت...

قلب پاکت...

 

آخه از کدومش بگم...؟؟؟؟ مگه یکی دوتاس!!!!!!!!

تو دنیای بی رحم زندگی... قشنگ تر از تو هیچ چیز ندیدم.

قشنگی مثل...

آب پاک و زلال..

مثل شکوفه سیب...

مثل یه نسیم خنک تو تابستون...

مثل یه بوسه...

مثل خودت!

مثل خودت!

مثل خودت!

.

.

.

 

بزار که مال تو باشم                  من پرو بال تو باشم

تموم لحظه های عمر                 فکر و خیال تو باشم

 

 

عشق هویجی

هویج مینویسه:

 

به قول سیب کوچولو بعد از ۱۰۰سال هویجه میخواد دو خط واسه سیبش بنویسه. شما هم گوش بدید. (تا یه جاهایی یواشکی نیست)

می دونید تو زندگی هر کسی یه سیبی هست که همیشه یکیه. یعنی می خوام بگم که اون می شه همه چیزش. همه کسش. همه فکرش...

حالا می دونید مهم اینه که اون رو پیدا کنی. یه جورایی سخته. یه جورایی صبر می خواد. ولی بالاخره پیدا می شه. مهم اینه که حالا که پیداش کردی بهش عشق بورزی. به قول معروف بچسبی بهش.

من سیب زندگیم رو پیدا کردم. همین سیب کوچولو. به شدت عاشقشم.

می دونید تا زنده هستم دوسش دارم. تا زنده هستم ازش ممنونم.

چیه. همیشه توقع داستان و شعر داشتید. حالا با یه اعتراف روبرو شدید.

چون زندگی ما یواشکیه بهترین جایی که می تونم داد دلم رو سر بدم تو همین خونه است.

 

 

تو را تا حد و مرز بت پرستی دوست دارم

تو را اندازه شب های مستی دوست دارم

 

 

ها!!!

فقط همین...

اگر میتونستم همه خیابونا رو پر ماشین می کردم

              

             تا وقتی می خوایم از خیابون رد شیم دستمو بگیری...

 

همه زمینارو پر برف می کردم

                     

                     تا واسه اینکه سر نخوری بازومو بگیری...

 

هر شب بارون می باروندم

      

             تا بریم یه گوشه زیر یه سرپناه بشینیم حرف بزنیم...

 

اگر میتونستم...

                                         

 

یادت نره که بدون تو من میمیرم...

نه میشه باورت کنم                       نه میشه از تو رد بشم

نه میشه خوب من بشی                   نه میشه با تو بد بشم

نه دل دارم که بشکنی                     نه جون دارم فدات کنم

نه پای موندن منی                        نه میتونم رهات کنم

نه میتونه تو خلوتش دلم صدا کنه تو رو

نه میتونم بگم بمون نه میتونم بگم برو

کجا برم که عطر تو نپیچه توی لحظه هام

قصه ام و از کجا بگم که پا نگیری تو صدام

چه جوری از تو بگذرم تویی که معنی منی

تویی که از منی اگر تیشه به ریشه میزنی

نه ساده ای نه خط خطی نه دشمنی نه هم نفس

نه با تو جای موندنه نه مونده جای پیش و پس

نه میتونه تو خلوتش                            دلم صدا کنه تو رو

نه میتونم بگم بمون                            نه میتونم بگم برو

کجا برم که عطر تو نپیچه توی لحظه هام

قصه ام و از کجا بگم که پا نگیری تو صدام

نه میشه باورت کنم نه میشه از تو رد بشم

نه میشه خوب من بشی نه میشه با تو بد بشم

نه دل دارم که بشکنی                      نه جون دارم فدات کنم

نه پای موندن منی                         نه میتونم رهات کنم

نمیشه با تو باشم و اسیر دست غم نشم

فقط میخوام با خواستنت تا هستم از تو کم نشم

زندگانی سیبی است...

اگه یه سیب بیفته روی سرت، چه کار می کنی؟

یه روز یه سیب از روی درخت افتاد روی سر یه مرد، و آن مرد جاذبه زمین را کشف کرد.

یه روز یه سیب از روی درخت افتاد روی سر یه مرد، و آن مرد فکر کرد که چقدر بدشانس است و آن جا را برای همیشه ترک کرد.

یه روز یه سیب از روی درخت افتاد روی سر یه مرد، و آن مرد آن سیب را نقاشی کرد.

یه روز یه سیب از روی درخت افتاد روی سر یه مرد، و آن مرد مرد.

یه روز یه سیب از روی درخت افتاد روی سر یه مرد، و آن مرد سیب را با لذت خورد.

یه روز یه سیب از روی درخت افتاد روی سر یه مرد، و آن مرد توشه ای از علم سیب بر ذهن گذاشت و عصاره ای شفابخش ساخت برای اثبات توانگری خویش در آن چه مردم معجزه ی طب می نامیدند.

یه روز یه سیب از روی درخت افتاد روی سر یه مرد، و آن مرد گفت: این سیب توطئه خصمانه دشمنان من است و رفت تا انتقام بگیرد.

یه روز یه سیب از روی درخت افتاد روی سر یه مرد، و آن مرد با تنها رمقی که از فرط گرسنگی در دستانش جاری بود، سیب را در جیب نهاد برای روز مبادا!

یه روز یه سیب از روی درخت افتاد روی سر یه مرد، و آن مرد سفری کرد به دل ذرات نهان سیب تا فلسفه ی جهان را در آگاهی از پیوند ذرات آن بیابد.

یه روز یه سیب از روی درخت افتاد روی سر یه مرد، و آن مرد رفت تا سخاوت درخت را با دوستانش تقسیم کند.

یه روز یه سیب از روی درخت افتاد روی سر یه مرد، و آن مرد گفت: من هم مثل تو از ریشه و خانواده ام وامانده ام و آن یگانه سیب، همدم یک عصرگاه آن مرد تنها شد.

یه روز یه سیب از روی درخت افتاد روی سر یه مرد، و آن مرد سیب را خاک کرد تا نگاه بدبینانه دیگران طراوت سیب را پژمرده نکند.

یه روز یه سیب از روی درخت افتاد روی سر یه مرد، و او اندیشید که چه دنیای کینه توزی که حتی درخت را به جنگ با آدمی برمی انگیزد و آن درخت را قطع کرد.

یه روز یه سیب از روی درخت افتاد روی سر یه مرد، و آن مرد شعری درباره یک سیب نوشت: زندگی یک سیب است، گاز باید زد با پوست...

تولد سیب...

امروز ۱۶ آبان تولد سیب کوچولو بود. واسه هویجش یه روز پاک و یه جورایی مقدس. چون به نظر اون این سیب رو خدا واسه این هویج آفریده.

یه چیز جالب براتون بگم. روز تولد سیب با روز تولد هویج یکیه. امسال شد ۴شنبه.

شما نمیتونین همین نتیجه رو که من گرفتم بگیرید؟

به هر حال اومدم اینجا بگم که همتون واسه تولد سیب کوچولو ( که داره یواش یواش بزرگ میشه) دعوتید. نیمخواد زحمت کادو بکشید. فقط تو نظراتون بهش تبریک بگین.

پس همه با هم بگیم:

تولدت مبارک...

***

دختر ِ ماه  ِ آبان ، غزل تر از ترانه
وسوسه ی  یه
"سیبی" ، شیرین و عاشقانه
لبات ِ انار ِ بوسه ، چشات یه کهشکونه
مخمل ِ ناز ِ دستات ، ململ ِ آسمونه
طعم ِ قشنگ ِ بوسه ، عطر ِ نجیب ِ آغوش
منو دوباره حس کن ، نذار بشم فراموش
گیراتره نگاهت  ، از پونه های وحشی
جسارت ِ چشامُ ، می خوام بهم ببخشی
دختر ِ ماه  ِ آبان ،  یه بوسه مهمونم کن
فقط تو با یه چشمک ، ستاره بارونم کن
بذار که قطره قطره ، سر بکشم  لباتُ
این شبا بی ستاره ست ، ازم نگیر چشاتُ
شیطون و پر هیاهو ، چشات چشای آهو
پیش تو کم میارم ، پری شهر جادو
می خوای نشون بدی که ، سردی و سخت و لجباز
با همه ی غرورت ، من که دوست دارم باز
فقط میخوام که یکبار ، باور کنی دلم رُ
آخه من از تو دارم ، خوابای خوشگلم رُ
دختر ِ ماه  ِ آبان ، قشنگ روزگاری
تو دست ِ زرد ِ پاییز ،  جوونه ی بهاری

***

نیک پیک سیبی...

سیب و هویج کنار هم تو ماشین هویجیشون نشستن و دارن میرن گردش...

هویج خان رانندگی میکنه و سیب کوچولو هم کنارش نشسته و نگاش میکنه...

-         هویجم...

-         جونم؟

-         کجا داریم میریم؟

-         کجا دوست داری بریم؟

-         هر جا تو بگی!

-         پارک چیتگر خوبه؟؟؟

-         عالیههههههههههههههههههه

مقصد مشخص شد و به سمت پارک حرکت کردن...

-         سیب کوچولو جونم...

-         بهله؟

-         چرا حرف نمیزنی؟؟؟ چرا امروز انقدر ساکتی؟

-         خوب... یه کم یواش تر برو تا من بتونم حرف بزنم...وقتی تند رانندگی میکنی من میترسم و حرفم نمیاد...

-         پس واسه همینه ساکتی؟؟؟ میگم از سیب من بعیده... بفرما اینم یواش...

-         آفرین همینطوری برو

-         چشم. زود تر میگفتی...خوب تعریف کن برام!

-         آخیش... خوب از کجاش بگم؟ آهان... امروز که نبودی دلم برات تنگ شد... بعد رفتم گلارو آب دادم...بعد غذا رو آماده کردم... قاصدک اومد... زیاد حرف میزد منم از سر وازش کردم...

-         اومد سراغم... میدونم... تو نسخه پیچ خودمی...همرو میپیچونی!!!! خوب...دیگه؟؟؟

-         دیگه اینکه... خونه رو تمیز کردم... یکم خوابیدم... چایی خوردم... چشممو خاروندم...ناخن انگشت شست پام و گرفتم.......

-         او وه ه ه ه ه ه ..... بسه بسه خانومی... اگه همینطور ادامه بدی، داره کار به جاهای باریک میرسه...

-         خودت گفتی همشو بگو... تازه بازم هست... موهامو شونه کردم... یه آشغال افتاده بود رو زمین ورداشتم... دگمه لباسم شل شده بود،دوختم... اواااااااااااااا چرا باز داری تند میری؟؟؟ نرو میترسم....

-         هی هی هی ... آخه تنها راه ساکت کردنت انگار همینه...

-         خیلی بدجنسی...

-         خودتی!

-         خودتی!

-         خودتی!

-         خودتی!

-         ......................

به پارک رسیدن و یه گوشه پارک کردن... هویج کوچولو پیاده شد و درو واسه سیبش واز کرد.

-         بفرمایین پایین خانوم سیبم...

-         مرسی... من تا یه جای خوب پیدا کنم ، تو بقیه وسایل و بیار...

-         جدی؟ خسته نشی یه وقت خانومم...

-         نه نمیشم! بیار!

-         اطاعت میشه!

سیب کوچولو یه جای خلوت پیدا میکنه و میره کمک هویجش تا وسایل و بیارن

-         چی شد اومدی؟

-         دلم نیومد... از بس که مهربونم...

-         ای بابا! روتو برم.... قربونت برم من...

-         خودم قربونت میرم! همینجا بنداز تا بشینیم... چایی که میخوری؟؟؟

-         معلومه که میخورم...

-         خوبه...پس تا آماده بشه...بزار بقیه کارایی که امروز کردم و برات تعریف کنم... آره میگفتم...کاشی سوم از سمت راست آشپزخونمون لک شده بود...پاکش کردم... نوک جوراب.........ااااااااااااااااااااا هویج.... کجا در رفتی؟؟؟ وایسا....فرار نکن....بیا چایی ریختم.......هویجججججججججججججججج.....

-         نمیخورم....نمیخوام....نگووووووووووو....................

-         دیگه زیاد نمونده... الان تموم میشه.... باید گوش کنی....

دنبال هم دویدن کار همیشگی سیب و هویجه... تو پارکم که یه صفای دیگه داره...

 

روز قشنگی بود... سیب و هویج کنار هم همیشه شاد و خوشبختن... اینو هر دوشون خوب میدونن و قدر تک تک لحظه های با هم بودن و میدونن!

 

هویجم... حتی یک ثانیه هم با تو بودن واسم غنیمته و به خاطرش حاضرم ساعت ها انتظار بکشم و خدا رو شکر کنم... قلبم و سپردم به تو... امانت دار خوبی باش!

همیشه دوستت دارم و لحظه های با تو بودن و فراموش نمیکنم...