شاعر و فرشته ای با هم دوست شدن. فرشته پری به شاعر داد و شاعر شعری به فرشته.
شاعر پر فرشته را لای دفتر شعرش گذاشت و شعرهایش بوی آسمان گرفت.
و فرشته شعر شاعر را زمزمه کرد و دهانش مزه عشق گرفت.
خدا گفت: دیگر تمام شد. دیگر زندگی برای هر دو دشوار می شود.
من که شاعر نیستم ولی مطمئن باشید که سیب کوچولو فرشته هست.
سلام سیب کوچولوی فرشته
دلم برای اینجا و عشقولی هاش تنگ شده بود
خوشحالم که بازم می آم اینجا نظر می نویسم
راستی این داستان خیلی قشنگ بود...
امیدوارم زندگیتون روز به روز شیرینتر بشه
شاد باشید
سلام سیب کوچولو جووووووووووووووووووونم.
خوبی؟
من اپیدم...
دوست داشتی بیا...
سیب و هویج خوردنی ،اجازه ؟ ما که حسنی باشیم سوات نداریم شعور به حد کافی داریم و جای هیچگونه نگرانی نیست
اگر شعور نداشتیم لابد باید مثل بعضیها حسابی درس میخواندیم و نخوانده هندسه و نرفته مدرسه می شدیم مهندسه !!