سیب کوچولو و هویج کوچولو
خدایا ما رو از هم جدا نکن...سیب کوچولو و هویج کوچولو
خدایا ما رو از هم جدا نکن...درباره من
پیوندها
جدیدترین یادداشتها
همهبایگانی
- آذر 1390 1
- مهر 1390 3
- تیر 1390 2
- خرداد 1390 1
- فروردین 1390 2
- اسفند 1389 2
- بهمن 1389 2
- دی 1389 1
- آذر 1389 4
- آبان 1389 1
- شهریور 1389 2
- مرداد 1389 2
- تیر 1389 2
- خرداد 1389 2
- فروردین 1389 1
- اسفند 1388 1
- بهمن 1388 3
- دی 1388 3
- آبان 1388 3
- مهر 1388 3
- شهریور 1388 2
- مرداد 1388 7
- تیر 1388 1
- خرداد 1388 4
- اردیبهشت 1388 4
- فروردین 1388 1
- اسفند 1387 2
- بهمن 1387 7
- دی 1387 1
- آذر 1387 2
- آبان 1387 2
- مهر 1387 2
- شهریور 1387 5
- مرداد 1387 5
- تیر 1387 4
- خرداد 1387 2
- اردیبهشت 1387 5
- فروردین 1387 6
- اسفند 1386 3
- بهمن 1386 2
- دی 1386 5
- آذر 1386 4
- آبان 1386 3
- مهر 1386 8
- شهریور 1386 6
- مرداد 1386 4
- تیر 1386 4
- خرداد 1386 4
- اردیبهشت 1386 6
- فروردین 1386 5
- اسفند 1385 3
- بهمن 1385 1
- دی 1385 7
- آذر 1385 4
- آبان 1385 5
- مهر 1385 15
- شهریور 1385 12
هویج خوش اومدی...
هویج به خونه برگشت. یه دستش ساکش بود و یه دستش هم یه کیسه مشکی.
وقتی سیب ، کیسه رو دید... اولین چیزی که به فکرش رسید این بود که : " آخ جون سوغاتی........ " اما خوب ، به روی سیبیش نیاورد و خودشو کنترل کرد. انگار نه انگار که منتظر سوغاتیه! از هویجش پذیرایی کرد و کنارش نشست. اما یه چشمش به هویج بود و یه چشمش به کیسه مشکی کنار اتاق. هی هم حرص میخورد که چرا هویج خان هیچی نمیگه.
یکم که گذشت ، گفت :
- خوب ، خسته نباشی. من برم لباساتو از ساک در بیارمو بشورم، هان؟ حتما کثیف شدن...
- نه عزیزم... زحمت نکش ! حالا وقت زیاده ، تو برام حرف بزن ببینم چی کارا کردی؟
- حالا برات میگم... الان تو از راه اومدی و خسته ای ، یکم استراحت کن...میگم!
- باشه هر جور راحتی.
سیب خوشحال ، از اینکه کلکش مثل همیشه گرفته... دوید طرف کیسه مشکی! یهو هویج گفت:
- سیب کوچولو لباسام تو ساکه هاااااا
- هان؟ چی؟ ... آره میدونم... فکر کردم اینطوئه !
هویج بلند خندید و گفت :
- میدونم میخوای تو کیسه رو ببینی ، فهمیدم موقع حرف زدنم اصلا حواست به من نبودو هی اون کیسه رو نگاه میکردی خانوم!
- ا.ا.ا.ا... نععععععع خوب....
- آخه بعد از این همه مدت من سیبمو نشناسم، کی بشناسه. چیزی توش نیست گلم... همش عکسای خودته !
- راس میگی؟ همش؟ ببینم؟
سیب کوچولو کیسه رو با حرص خالی کرد رو زمین و گفت :
- اینا که همش عکسه... اه...پس کو سوغاتیم؟
- (خنده بلند...)
- میخندی؟؟؟؟؟ خنده داره؟؟؟؟
- آخه وقتی عصبانی میشی ، قیافه ات خیلی با مزه میشه...هی هی هی...
- هه هه هه ... پفک نمکی ... میخنده ! یعنی واسه من هیچی نیاوردی بدجنس؟
- مگه جرئت داشتم؟
- یعنی آوردی؟ کو؟ بده . بده.
- صبر کن خانومم... صبر کن...
- نه الان بده.... زود باش....
- قربون دل کوچولوت برم....
- فهمیدم تو ساکه....
تا سیب کوچولو پرید طرف ساک ، هویج با یه شیرجه ساک و قاپید.
- اااااااا بده....
- نمیدم
- بده
- نمیدم
- مگه واسه من نخریدیش؟
- چرا ولی میخوام اذیتت کنم...هی هی هی
- نخند ، بده ! اصلا نمیخوام بدی. مال خودت...ببینم حالا ...حالا چی هست؟
- اااااا....تو که گفتی مال خودت؟
- آره . اصلا هرچی که باشه. مهم نیست.
- نیست دیگه؟
- نیست. تازشم قهرم!
- ای وای... تهدید سیبی... نعععع نشد دیگه... قهر نداریما... بیا عزیزم...بیا بگیر.
- کو بده.
- (خنده) قربونت برم. بوووووووووووس
هویج از تو ساکش دو تا آلبوم عکس ، آبی در میاره و میده به سیب کوچولو.
- وای چه خوشگله.... وای.. چه خوش رنگه . واسه چی آلبوم خریدی هویج؟
- اولا آلبومای قدیمیمون خراب شده بودن... دوما چیدن عکسای توی کیسه،تو این آلبوما... همونایی که تو ساکم یواشکی گذاشتیاااا... جریمه توء که دیگه منو اذیت نکنی. هیچ میدونی هر لباسی که میپوشیدم از یقه و آستیناش هی عکس می افتاد ؟ تا درشون بیارم ، یه ربع طول میکشید... به هیچ کدوم از قرارام به موقع نرسیدم خانوم خانوما !
- هی هی هی ......
- میخندی؟ بایدم بخندی... وایسا بینم....
دوباره فرارو تعقیبشون شروع شد... شب شده بود... ماه، هم که تا اون موقع نگاشون میکرد ، سرشو پایین انداخت ، یه ابر و کشید روی خودش تا همه جا تاریک تر بشه و هیچ چیز خلوت هویجیشونو بهم نزنه...
سلام دوست عزیز و گرامی
وبلاگتون رو بسیار پر محتوا وجالب دیدم واز خواندن آن لذت بردم.[گل]
سلام سیبی جون
خوشحالم که هویجت بر گشت
شاد باشی همیشه
بووووووووووس بووووووووووووس
سلام برسون به هویچ خان.....
همیشه شاد باشید
سلاااااااااااام عسیسم!!
تبرییییییییییک به خاطر بازگشت هویجی:دیییییی
منم سوغاتی میخوووووووووووووام!!
آپم! ببخشید دیر اومدم پیشت حالم زیاد خوب نبود!!
دوست دارم!
تاتا
نی دونی هر بار که می یام اینجا و نوشته هات را می خونم چقدر آرامش دارم ..
مدت هاست پاکی و صداقت را توی دوست داشتن ندیدم ...
شاید هم دقت نکردم برای دیدنش ..
برات بهترین ها را آرزو می کنم سیب جونم در کنار آقای هویج ....
به روز هستم و خوشحال می شم سری بزنی