سیب کوچولو و هویج کوچولو

خدایا ما رو از هم جدا نکن...

سیب کوچولو و هویج کوچولو

خدایا ما رو از هم جدا نکن...

کوهنورد

هویج مینوسه:

سلام! من بعد از صد سال (به قول سیب کوچکولو) میخوام بنویسم. میدونم نمیتونم مثله سیبم بنویسم ولی بخاطر اون این کارو میکنم.

روزی از روزهای تابستون سیب و هویج تصمیم میگیرن برن کوهنوردی. خلاصه، صبح زود دوتایی از خواب بیدار میشنو میرن تو دامن طبیعت. یه کم که بالا میرن،
هویجه میگه: خسته شدی، عزیزم؟
سیب: نه. من وقتی با تو هستم خستگی رو احساس نمیکنم.
- خوبه. ولی قول بده اگه حتی یکمم خسته شدی بهم بگی؟
-چشم.
دست تو دست هم. میرن بالا. البته هویجه میره بعد سیب رو با خودش میکشه بالا. تا اینکه یه جا سیبه میگه: هویج...
اینو که میگه هویجه تا تهش میخونه که سیبش خسته شده. آخه اونا حرفاشونو با زبونه دلشون میزنن. واسه همینه که یه کلمه کافیه.
هویجه خم میشه میگه: بیا بالا.
سیب: نه. خطرناکه.
-میترسی؟ بهم اعتماد نداری؟
-چرا، ولی...
-پس هیچی نگو بیا.
-باشه، ولی مواظبم باشا.
-چشم.
دیگه خودتون میتونید تصور کنید هویجه با چه عشقو علاقه ای این کارو میکنه. با اینکه سیب روی دوششه ولی احساسه پرواز میکنه. احساس میکنه خدا بال بهش داده تا قله پرواز کنه.
بله، سیب بال هویجه. خدایا این بال رو هیچ وقت ازش نگیر!!!
نظرات 11 + ارسال نظر
آزاده جمعه 2 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 10:46 ب.ظ http://callmyname.blogsky.com/

اینجا فوق العاده ست ... سلام ... بدون اجازه لینکتون کردم حالا اجازه؟ شادو پیروز باشید مثه همیشه مثه امروز همیشگیتون... حرفاتون خیلی به دلم نشست... چه کلبه ی نازی... به منم سر بزنید صفا بیارید تا دل منم باز شه

ققنوس جمعه 2 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 11:00 ب.ظ http://www.gh0ghn0s.blogfa.com



آوردگاه

با کوله باری از دانسته هایت می روی ، به هر لحظه ات آگاهی ، تو گوهری گرانبها درآغوش داری ، می روی نه با پا حتی با سر . شیارهای خونین بر پیکرت حاکی از جاده ای سنگلاخ است . تو می روی ، گاه بر فراز و گاه بر فرود.
ایستادنت با نگاهی به آنسوی قله ها و به آسمان همراه است. تو دست در دست باد داری . گامها یکی بر یکی سوار از پل های ساخته ی دستت می روند. اما نه ، چاله ای پاهایت را در خود هضم می کند. سکون است می دانی . رهایی سخت است ، اما می روی. چشمانت با سپیدی و سیاهی خو گرفته . همه در جنگند و تو نیز و پاهایت .قدم هایت کوهی به کوه دیگر است.
گاه بر بلندترین تپه می نشینی و روایت می کنی راه پر پیچ و خم را با رنگ خونین دستانت. خستگی را از تن در می آوری و بر جای می گذاری.سیاهی هم با تو خو گرفته.چشمانت مانند چراغی برق می زنند . ابروهایت درهم تنیده اند. می دانی ، دیر زمانیست آنها هم از هم جدا نمانده اند.
به زمینی هموار رسیده ای ، اما هیچ چیز مثل آسمان زیبا نیست.سواری می آید ، از شمشیر دو لبه اش درمی یابی جنگی دیگر است. ترسی در وجودت نیست . پیش می روی . گاه آغاز همان پایان است. زمین خون را جویده جویده می بلعد. تو باز هم پیروز شده ای . اما ، آسمان تیره است . باید روشن باشد اما نیست. چیزی ناهمگون می زند . تو با خط ممتد میان تضادها آشنایی. آنگونه که باید نیست.
گاهی جنگ با پیروزی تو به پایان می یابد .اما از استادم آموختم که اگر جنگی با تیرگی آسمان به پایان رسید ، برنده ، شکست را در آغوش گرفته است. به دنبال پاهایت برو . شاید در آوردگاهی دیگر این را دریافتی که انتخاب تو باید جامه ی سپید رزم باشد و جاده مملو از آوردگاه است.

توت کوچولو جمعه 2 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 11:38 ب.ظ

سلام هویجی و سیبی جونم!!

آفرین به هویج که بعد از ۱۰۰ سال مینویسه(نیشششششششش)

خیلی نوشتهاتو دوس دارم!!

ممنون خبرم کردی!!

تاتا

زهرا شنبه 3 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 06:52 ق.ظ http://aliveLove.blogsky.com

سلام
ممنون که بهم سر زده بودی! می تونم درک کنم چی دارید می گید فقط می گم خوشبحالتون....

خاطره شنبه 3 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 11:22 ق.ظ http://delaaviztarin.blogfa.com

کوهنوردی خوش بگذره...
هرچند منو یاد چیزای بد و روزای بدی میندازه...
نوشتنت رو خیلی دوست دارم...موفق اشید

someone شنبه 3 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 11:59 ق.ظ http://yaveh-gooyan.blogsky.com

وقتی این را خوندم یاد یک روز زندگی خودم افتادم ..
چرا انقدر زود گذشت خدا ...؟

به روز هستم ...

توت کوچولو شنبه 3 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 03:27 ب.ظ http://darkscare.blogsky.com

آپم بدو بیااااااااااااااااااااا

با کلی عکسسسسسس

تاتا

مرگ رنگ سه‌شنبه 6 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 05:53 ب.ظ http://a17.blogsky.com

سلام سیبی جونم
چه قدر ماهن این سیب و هویج کوچولو
شاد باشی همیشه

توت کوچولووووووو چهارشنبه 7 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 06:23 ق.ظ

سلام سیبی جوووووووووونم!!

تصمیم نداری آپ کنی؟؟؟

من که آپم یه سر بیاااااااااا!! یک فول گنده کردم!!

بووووووووووووس بوووووووووووووووووس

تاتا

پویا چهارشنبه 7 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 12:06 ب.ظ http://pesareshikamo.blogsky.com

سلام
ایول شما هم میرید کوهنوردی
راستی یه شعر قشنگ نوشتم دلتون بسوزه
تا بعد خدانگهدار

iliya چهارشنبه 2 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 10:03 ب.ظ http://didareashena.blogsky@yahoo.com

از اینکه به وبلاگ من سر زدی ممنون
وبلاگ شما جالب بود
تازه شروع کردم منتظر راهنمایی شما
موفق باشید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد