وقتی در شب راه می رفتم
و در جستجوی پناهگاه گرمی بودم
از کنارم گذشت
گفتم:
" هی نگاه کن ! روی مژه هایت دانه های برف ریخته است "
و او گفت:
"این برف نیست
پرهای بالشی است که خدا در آسمان تکانده است..."
و سپس لبهای خندانش را گشود
تا برفی را فوت کند
و ما هر دو خندیدیم
بعد به چشمانش نگاه کردم
و دیدم که چشمانش ، گرمترین پناهگاه جهان است...
- هویجم... میدونستی چشمای تو هم گرمترین پناهگاه واسه منه...؟
- قبول نیست تو از روی اون شعره تقلب کردی
- شاید... ولی باور کن واقعیت داره. بعد از خدا ، تو تنها کسی هستی که دوست دارم بهش تکیه کنم. تنها کسی که دوست دارم بهش اعتماد کنم . تو همه زندگی منی...
- چرا اینطوری فکر میکنی؟
- چرا؟ خوب برای حرفم دلیل زیاد دارم... همین کافیه که تو تنها کسی بودی که هیچ وقت تنهام نذاشتی .
- چون دوستت دارم عزیزم
- یعنی دلیلش همینه؟
- خوب همین یه دونه کلی مسئولیت داره ...
- منم دوستت دارم هویج خوکشلم . ببینم داری تند تند چی میخوری؟ یه لقمه میدی؟؟؟؟
- اختیار دارین...همشو بخور
- شوخی نکن.... همشووووو؟؟؟؟؟
نه... تو از شیکمت به خاطر من نمیگذری...
- من از جونمم به خاطر تو میگذرم...!
تا حالا دیدین قیافه یه سیب رو ...وقتی که کم میاره...
اینجوری میشه ...