حیرت من وقتی به پایان می رسد که دیگر آسمانی بالای سرم نباشد.
قلبم هنگامی از تپش باز می ایستد که دیگر تو روبرویم ننشسته باشی.
دستهایم آنگاه از نوشتن باز می مانند که از دیدن چشمهایت محروم باشم.
من چشمهایت را در خوابهای نیمه شبم نقاشی می کنم