یه شب پاییزی بود . برگهای پاییز از درختها پایین میومدند تا خبر اومدن پاییزو به پاهای خسته مردم برسونن. صدای پاییزو دوست دارم ، وقتی که روی برگ های زرد راه میرم و فکر میکنم که چطوری یه سیب شدم ؟؟؟
من یه سیب سرخم . گرچه هنوز یه کم زردی گوشه های تنم هست. این زردی رو دوست دارم . خیلی چیزها رو یادم میاره . خیلی سختی کشیدم تا هم زرد شدم هم قرمز. حتما میدونین ترکیب این دو تا رنگ چیه ؟ آره درسته ، نارنجی...نارنجیه هویجی...چه رنگ قشنگی... به نارنجیی که تو وجودمه افتخار می کنم و دوستش دارم .
نمیدونم امروز چرا نوشته هام این مدلی شده... شاید چون دلم گرفته...ازین دنیای نا مرد، دنیایی که چشم نداره خوشی آدما رو ببینه .
ولی امیدوارم... امید دارم به روزای روشن...هویج کوچولو میگه ، بالاخره نوبت روزای روشن هم می شه. واسه همین منتظرم!
دلسوخته تر از همه ی سوختگانم
از جمع پراکنده ی رندان جهانم
در صحنه ی بازیگری کهنه ی دنیا
عشق است قمار من و بازیگر آنم
با آنکه همه باخته در بازی عشقند
بازنده ترین است در این جمع نشانم
ای عشق از تو زهر است به جامم
دل سوخت ، تن سوخت ، ماندم من و نامم
دلسوخته تر از همه ی سوختگانم
از جمع پراکنده ی رندان جهانم
عمری ست که می بازم و یک برد ندارم
اما چه کنم عاشق این کهنه قمارم
ای دوست مزن زخم زبان جای نصیحت
بگذار ببارد به سرم سنگ مصیبت
من زنده از این جرمم و حاضر به مجازات
مرگ است مرا گر بزنم حرف ندامت
باید که ببازم با درد بسازم
در مذهب رندان این است نمازم
عمری ست که می بازم و یک برد ندارم
اما چه کنم ، عاشق این کهنه قمارم
من در به در عشقم و رسوای جهانم
چون سایه به دنبال سر عشق روانم
او کهنه حریف من و من کهنه حریفش
سرگرم قماریم من و او ، بر سر جانم
باید که ببازم ، با درد بسازم
در مذهب رندان ، این است نمازم
عمری ست که می بازم و یک برد ندارم
اما چه کنم عاشق این کهنه قمارم