سیب کوچولو و هویج کوچولو

خدایا ما رو از هم جدا نکن...

سیب کوچولو و هویج کوچولو

خدایا ما رو از هم جدا نکن...

تو را از خدا عیدی گرفتم

تو را دوست می دارم
در کوچه باغها بوی لیمو می آید
بوی سیب گلاب
بوی ریحانی که در لا به لای ذهنم می بارد
و مرا سر شار از پروانه می کند
بهار را با تو شکوفه می زنم
و سفره هفت سین من
پر از پیچگ و یاس می شود
تو را از خدا عیدی گرفتم
لای یک نیلوفر آبی
رو به سوی طلوعی زرد و نمناک
هنگامی که عطر نعنا در فضا می رقصید
و من به شفافیت تو اقتدا کردم

تو را دوست می دارم
به مردم مردابهایم سنگ می اندازم
هر لحظه ام را جلوی قدمهایت قربانی می کنم
و در تلاطم سرخی که سا خته ای باران می کارم

تو را دوست می دارم
دیگر هر غروب، رو به قبله ای که همیشه نورانی است
به احترامت سکوت می کنم
حالا ببین!
یک کبوتر دیگر در من می روید..

نظرات 1 + ارسال نظر
ستاره یکشنبه 23 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 01:01 ب.ظ http://harameyar.blogsky.com

سلام با اجازه ت من این یادداشتتو می خوام تو وبلاگم بنویسم
عین خودش رو
فقط یه چی بگم
خوبه که تو عیدی گرفتی کاش منم ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد