هر لحظه ای که ببینمت بیقراریام تموم میشه. و من همیشه عاشق
بیقرار بودن برای تو ام.
سیب خانمی و آقا هویج خوان داشتن زیر بارون با هم قدم
میزدند.
نمیدونم چرا بارون آدما رو
عاشق تر میکنه... یادم باشه خدا رو دیدم ازش بپرسم. فکر کنم آدم و حوا هم یه روز
دست تو دست هم مثل همین سیب و هویج ، عاشقانه زیر بارون بهشتی خدا قدم میزدند.
آره .... اونروز آدم به حوا میگه : تو فکر میکنی بعد از ما
چنتا عاشق دیگه باشن و مثل ما تو بارون قدم بزنن و حرفای عاشقانه بگن؟
حوا : خوب. خدا به من گفته یه روزی میاد... که اون روز اسم
هم داره. اسمش روز حمل و نقل هست. تو همچین روزی ، یه سیب با یه هویج... عاشقونه
... زیر بارون... دست تو دست هم... چشم تو چشم هم... با هم راه میرن و از ما یاد
میکنن. اون دوتا ، بعد از ما ، عاشق ترین آدمای روی زمین خواهند بود. هیچ وقت هم
از هم جدا نمیشن . فقط یه مشکلی هست...
آدم : چی ؟ چی ؟
حوا : اونا هم عین بچه های ما ، بچه هاشوننُنُر خواهد شد.